مارشا می مدتها پیش برای برادرش چیزی داشت. این خواهر کوچولوی دلسوز داشت دیک خود را با فرم های اغوا کننده اش به جوش می آورد. حتی وقتی او را در حال تکان خوردن گرفتار کرد - او همچنان سعی کرد از رابطه جنسی امتناع کند. اما غریزه کار خودش را کرد و او را در دهانش گرفت. پایانش هم تند بود، وقتی این عوضی جوان قول داد که سینه های کم پوشش را به باباش نشان دهد. اوه، من باید با دیکم چرندش می کردم!
برای چنین پدری بدشانسی است که دختر داشته باشد. علاوه بر این که او کاری را انجام می دهد که به سرش می آید، متلک هم می کند. هر کس روش های خود را برای تنبیه دارد، بنابراین من از ضربه زدن و رابطه جنسی متعاقب آن تعجب نمی کنم. من مقدار زیادی اسپرم درست بالای سرش ریختم. اگر اغلب این اتفاق بیفتد، نمیدانیم که آیا دختر عمداً پدرش را آزار میدهد یا فقط گهگاهی بعد از لغزش دیگری او را زبر میکند.
اوه، آره عوضی